roserose، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

رزگل بانو

بهاره آی بهاره عید شده دوباره سال1392

عزیزم ..نازنینم ...دومین سال تحویل ..اماچه سفره ای ..دخترم همش به هم میریزه ..امسالم سال تحویل تنها بودیم دایی علی پیشمون بود .فردای سال تحویل با مامان فرنگیس وآقاجون عموهات به سنندج ومریوان وسنقررفتیم سال تحویل 1392 سنندج پارک آبیدر سیزده به در   ...
15 ارديبهشت 1392

بف بف

عزیزم ...توحیاط مامان طاهره بازی میکنی .برف بازی خیلی دوست داری .اما سرما خوردی منم زیاد نمیبرمت بیرون تا زودترخوب بشی.همش میگی بف:برف ...
15 اسفند 1391

رز گل توباغ ودشته....رزگل شده فرشته

عزیزم..نازگلم ...این روزا کارمن یک کمی کمتر شده .باباوحید مارو برده سنقر .خیلی خوش میگذره چندروزی حال وهوا عوض کنیم همش خونه خاله زهرا بودیم .عکس جاده سنندج حیاط مامان جون درحال دویدن دنبال مورچه های باغچه ...
18 شهريور 1391

تاب تاب عباسی بغل بابا بندازی

عزیزم ازوقتی یک سالت شده .دیگه توخونه بندنمیشی .دوستداری بریم مهمونی ,پارک ,خونه مامان طاهره که شما میگفتی مامانی .سوار تاب میشی شعر تاب تاب عباسی بغل بابابندازی بالحن کودکانه میخونی. اینم عکست ازپارک روبرو خونه مامان فرنگیس توب بازی میکنی خودت توپومیگری دستت الهی فدای اون دقتت   ...
30 مرداد 1391

رزگل من یک سالشه

شما یک سالت شد.....شب تولدت یک مهمونی ساده گرفتیم مامان فرنگیس مامان طاهره اقاجون عموها عمه جون بودن .خیلی خوش گذشت .شما دستتو کردی داخل کیک تولدت چون ظهر نخوابیده بودی خوابت میومد .بی حوصله بودی .زود خوابت برد. وقتی میخندی دوتا دندونای سفیدت میفته بیرون ...
15 تير 1391

مهمونی ,کریسمس

دخترم عزیزم دیگه بزرگ شدی .قدرت شناختت بالا رفته .مامان بابا رامیشناسی .غریبی میکنی .بغل مامان احساس امنیت میکنی .میتونی بشینی البته اگه پشتت بالش نباشه نمیشه ولی دوستداری بشینی.یک روز که مهمون عزیزی داشتیم شما هم خیلی خوشحال بودی که مهمون داریم (دختر دایی بابایی با دخترگلش نازنین جون اومده بودن خونمون).اما نازی غریبی میکرد ولی شما دوست داشتی باهاش بازی کنی .ماشالا دختر اجتماعی مهمون دوست مامان قربونت برم شب کریسمس :برات درخت کریسمس  تزیین کردم خیلی خوشت میومد همش دست میزدی نای نای میکردی.میگفتی دس دس یعنی دست بزنید.نای نای. رز رفته توقابلمه ! ای رز خوشمزه ... ...
15 بهمن 1390

اولین تابستان 1390

اولین تابستون تو بود.هوا گرم بود. چندبارسنقر رفتیم.خیلی خوش گذشت باغ دایی حمید باغ دایی روح الله خونه خاله زهرا دایی سعید .....روز به روز توبزرگتر میشی منم خوشحالم.خیلی دقیقی به هر چیزی بادقت نگاه میکنی دستتو درازمیکنی تا لمسش کنی .کم کم خودتوتکون میدی تا برگردی .بابارو صدا میکنی .دوست نداری تنهاباشی وقتی تنهات میزاریم روتختت  گریه میکنی نمیزازی مامان به کارهاش برسه رزگل بازنبورش حرف میزنه باغ دایی مامان شهریور سنقر   ...
9 آذر 1390

ازتولدتاچهل روزه گی گل زیبا

سلام گل قشنگ ..وقتی شمابه دنیااومدی کاربابایی کرمانشاه بود ومامان طاهره کرج زندگی میکرد.ماهم تصمیم گرفتیم شما تهران به دنیا بیای .من یک ماه قبل از اینکه به دنیا بیای  اومدم کرج خونه مامان طاهره وتا چهل روزگیت کرج موندم .خیلی کوچولوبودی مامان طاهره بغلت میکرد میسشتت .من نمیتونستم ده روزت که شدرفتیم تهران خونه مامان فرنگیس برات تولد گرفته بودهمه فامیلای بابایی اونجا بودن همه خوشحال بودیم بعد ازچندروزکه به دنیا اومدی بابایی رفت کربلا زیارت امام حسین راستی عمه جونی هم اومدپیشمون چندروز ازتونگه داری کرد .بعدازچهل روزگیت از کرج به کرمانشاه رفتیم ,وقتی رسیدیم توهمش گریه میکردی مامان طاهره میگفت جات عوض شده غریبی میکنی .ماه رمضون بود مامان طا...
23 مرداد 1390

تولد گل قشنگم

سلام گل قشنگم روزتولدشما یک روز خاص بود سیزده رجب روز تولدمرد مهربانی که همه مردم دنیا او را خیلی دوست دارن .امیدوارم که درزندگیت دست ایشون همراهت باشه ,این اتفاق که شما این روز به دنیا بیای حتما یک دلیلی داره ازخدا میخواهم که شما راه حضرت علی رابری,درضمن اسم بیمارستانی که شما به دنیا امدی بیمارستان حضرت علی بود ...
15 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رزگل بانو می باشد